گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

بابایی سلام ما اومدیم....

دیروز برای اولین بار از وقتی که گل نسا خانم سر پاهاشون واستادن و با حوصله رفتیم مغازه پیش بابایی.یکساعتی ظول کشید ولی به گل نسا خیلی خوش گذشت.خیلی که میگم خیلیه ها!انقد که حتی وقتی لیز میخورد و زمین میخورد میخندید به خودش.کلی شیرین زبونی کرد و با همه مشتری ها حرف میزدو گاهی حرفاشونو تکرار میکرد.بین شکلاتا میدویید و پاشنه بلندی میکرد و مشتشو پر میکرد شکلات .حالا بماند که خانم گل ما دستاش کوچولوئه و  یکی دوتا بیشتر نصیبش نمیشد.خلاصه انقد خوشحال بود که بغل همه میرفت و با همه دالی میکرد یه بند از ته دا میخندید.وای نمیدونی وقتی ببعیا رو از پشت شیشه یخچال دید .انقد ذوق داشت و محکم به شیشه میکوبید ببعی ببعی میکرد انگار  اونا اون تو گ...
15 خرداد 1394

یک روز خوب کنار دریا(!)

دیروز بابا مهدی یه طور برنامه ریزی کرد تا سه شنبه روز وقتش خالی باشه و مارو ببره دریا(!)سد اکباتان .البته چند سال پیش بابا مهدی ما رو برد کنار سد یه جای عالی ولی ما از تو روستای یلفان رفتیم و بعد اون راه و بستن تا اینکه این دریا رو هفته پیش خاله سپیده اینا رفته بودن و عکس گرفته بودند و ما هم از بابا خواستیم تا مارو ببره اونجا.خدا روشکر مامان جون اینا همیشه پایه تفریح هستند .خاله اینا هم اومدن.خیلی خوش گذشت.نهار ماهی کباب برده بودیم .خیلی خوب بود.انقد گرسنه بودیم که یادمون رفت عکس بگیریم و زود خوردیمش.خانم گل نسای شیطونم که سر نهار غذای خودشونو بلوکه کرده بودند و عین موش یواشکی دستشو میکرد تو غذای من بنده خدا و همه چی و بهم زده بود یا ماهیم غ...
23 ارديبهشت 1394

تعطیلات نوروز خود را چگونه گذراندید؟

اول همه از چهارشنبه سوری براتون بگم بابا مهدی طبق معمول هر سال یه کم زودتر از مغازه اومد اونشب عمه زهره و خاله سپیده شام خونه ما بودن.دایجون یه بسته ترقه هم آورده بود بابا 10 اومد تا شام بخوره زنگ زدیم مامانجون اینا هم از خونه مامانی بیان خونه ما با خاله معصومه اومدن آخ بارونی هم بود که نگو بعد شام بابا مهدی و عمو اکبر رفتن بیرون کوزه روشن کنن که به جای کوزه نمیدونم چی زدن که صدای انفجار داد.سریع رفتم بیرون جل و پلاس جمع کردم حاضر شدیم و با ماشین رفتیم پارک اعتمادیه یه ذره ترقه زدن وکوزه روشن کردن و حسابی خیس شدیم و اومدیم خونه:گل نسا خانوم رو بابا جون برای بیرون رفتن دارن حاضر میکنن .حالا معلوم نیست از همه بیشتر کدومشون هول بیرون رفتن دارن؟...
29 فروردين 1394

چه عجب ازینورا!!!تازه چه خبر؟!!!

سلام خانومم امروز 29 امه و من از سیزدهم قراره بیام برات ما وقع تعطیلات و بنویسم که نشده.از همه دوستان هم ممنون هم بابت سرزدنشون هم بابت تبریکاتشون...سعی میکنم خلاصه نشه ولی مامانی به تفصیل هم نمیششه میگن قربون خونی که یه شب ازش بگذره.عیب نداره مامان جونم مهم اینکه شما از شر این ویروس سرماخوردگی راحت شدی و خوب خوب شدی البته گاهی سرفه میکنی ولی خدا رو شکر خوراکت برگشته و مثل قبل هرجا میرم دنبال سرم میای و شیطونی میکنی مثلا همین امروز من دیگه انقدر خونه جارو زدم خسته شدم اول همه گلی نون سوخاری خرد کردی تو آشپزخونه بعدم که من سرگم غذا شدم ظرف نمک و برداشتی و بدو دویدی تو حال و کلی بزر نمک پاشیدی تو خونه.کلی موانع گذاشتم جلوی ظرف نمک و روغن و زرد...
29 فروردين 1394

جشن تولد

چند وقتیه که میخوام راجع به اولین جشن تولدت بنویسم مامان ولی خیلی سرم گرم شما و عید بود  فرصت نشد الانم فعلا چند تا عکس میذارم حالا بعدا بسطش میدم برات مامانی: گل نسا جون و کیک تولدش که سلیقه بابا مهدی جون بود. اینم عکسی بود که رو کارت پستال یادگاری جشن تولد خانومی چاپ کردیم گل نسا جون و هدیه های تولدش(مبارکتون باشه خانومی) ...
1 فروردين 1394

تولد

نی نی کوچولو گل به سر ،الان درست یه سال داره... همیشه توی دهنش یه شیشه نه پستونکه نی نی کوچولو فقط کمی بزرگتر از عروسکه امروز 15 بهمن و درست یک سال پیش چنین زمانی گل نسای ما پاشو تو خونمون گداشت.خوش اومدی عزیزم.الان میخوام یه ذره از پارسال بگم بعد هم یه کم از جشن تولد خوبی که بابا مهدی و مامان نسیبه برای گل خوشگل زندگیشون گرفتن.... 15/بهمن/92 همان نما 15/بهمن/93 گل نسای ما بعد از اولین استحمام شب هفتم دکتر به ما مزده داده بود که خانوم کوچولو 12 بهمن تشریف فرما میشن.اما شنبه 12ام اومد وخبری از خانومی نشد؛خانم دکتر خطیبیان معتقد بود خطری نیست اما اگه دوست داری یه NSTبده همونجا تو مطب انج...
15 بهمن 1393

سیسمونی

امروز 25 ام بود و من از صبح میخوام چیز بنویسم و نشده.از دست گلی خانم یا باید باهاشون بازی کنم.یا باید واسه جشن تولدشون بهشون نانای نای یاد بدم.یا هم باید بشم آپاراتچی محصوص و خاله قاصدکهایی که ضبط کردم براش پخش کنم.خلاصه نشد دیگه.ولی امروز 25ام بود و ما25 ام پارسال تو تب و تاب اومدن گل نسا خانم براشون جشن سیسمونی گرفتیم.خدای من چه شوق و ذوقی داشتیم البته غیبت زن عمو و پسر عمو کلافه امون کرده بود .آخه امیر حسین وقتی دنیا اومد زردیش بالا بود و حدود بیست روزی مامان بنده خداشو بیمارستان نگه داشت.خیلی سخت بود.ولی اون روز خبر آوردن که زردیش پایین اومده و همین روزا مرخص میشه.خیلی اتفاقی تخت گل نسا و امیر حسین شبیه هم شده بود.هردومون دنبال یه چیز سا...
26 دی 1393

بیست و هشتم امسال

سلام امشب شب بیست و هشتم ماه صفر و شب ارتحال حضرت ختمی مرتبته...به قمری بخوایم حساب کنیم فردا تولد امیر حسینه.چقدر مامان عشرت دوست داشت امیر حسین بعد از تموم شدن ماه صفر به دنیا بیاد که خب...اما حالا امسال باز تو یه چنین روزی یه پسر دیگه اومده محمد ماهان یا فتح الله اش هنوز معلوم نیست ولی مامان عشرت و دوباره عمه کرده.پسر دایی جعفر به دنیا اومده.اون اسما رو هم محمد حسان خان داداش بزرگ تو برهه های مختلف شکل گیری نینی بهش داده.راستی سونو  به عمه مریم هم گفته احتمالا نی نیش دختره!!!!!!!!!!امیر علی خوشحاله که قراره یه خواهر ناز مثل گل نسا خانمی داشته باشه.خدایا به حق این شب عزیز و به حرمت آبروی پیامبرت از همه نی نی کوچولوهای دنیا م...
30 آذر 1393