گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

تعطیلات نوروز خود را چگونه گذراندید؟

1394/1/29 18:21
نویسنده : مامان گل نسا
1,129 بازدید
اشتراک گذاری

اول همه از چهارشنبه سوری براتون بگم بابا مهدی طبق معمول هر سال یه کم زودتر از مغازه اومد اونشب عمه زهره و خاله سپیده شام خونه ما بودن.دایجون یه بسته ترقه هم آورده بود بابا 10 اومد تا شام بخوره زنگ زدیم مامانجون اینا هم از خونه مامانی بیان خونه ما با خاله معصومه اومدن آخ بارونی هم بود که نگو بعد شام بابا مهدی و عمو اکبر رفتن بیرون کوزه روشن کنن که به جای کوزه نمیدونم چی زدن که صدای انفجار داد.سریع رفتم بیرون جل و پلاس جمع کردم حاضر شدیم و با ماشین رفتیم پارک اعتمادیه یه ذره ترقه زدن وکوزه روشن کردن و حسابی خیس شدیم و اومدیم خونه:گل نسا خانوم رو بابا جون برای بیرون رفتن دارن حاضر میکنن .حالا معلوم نیست از همه بیشتر کدومشون هول بیرون رفتن دارن؟!!

اینم شب سال تحویل که دخترمون با مامانش تا خود تحویل سال بیدار موند:

روز اول عید طبق معمول خونه مامان جون بودیم.قورمه سبزی خوردیم عصری قرار شد بریم خونه مامانی ولی قبلش ما با دایجون وخاله یه سر رفتیم چشین، بعدم از تفریجان برگشتیم و یه سرم به باغ دایجون زدن .از خونه مامانی هم رفتیم خونه بابای دایجونو  و سر آخرم خونه مادر بزرگ بابا مهدی برای شام آخه مامان عشرت همیشه شب اول سال نو اونجاست.اینم عکس گل نسا خانوم تو ماشین دایجون(چه بادی هم میومد):

دوم عیدم ایشون و پسر عموشون در حال شیطونی تو خونه عموشون هستند:

 

7ام عید قرار بود مامان عشرت و عمو مجتبی برن مشهد واسه همین سوم عمه زهره دعوتمون کرد و پنجم عمه مریم اینجا هم گل نسا خانم حاضر شدن که برن خونه عمه مریمشون:

4ام عید شهادت حضرت زهرا بود و مغازه بابا اینا تعطیل بود.ما هم از 12 ظهر افتادیم رو دور دید و بازدید عید تا 9 شب .نهارم حتی با خاله سپیده اینا  پارک ارم خوردیم.اولین جایی که رفتیم هم خونه احمد آقا بود و گل نسا خانم دومین عروسکشو از احمد آقا عیدی گرفت.

اینم اولین عروسکی بود که پارسال بهش داد.از شانس جفتشون نارنجی شدن:

راستی یادم رفت بگم 2ام مامانجون اینا رفتن تهران.روز هفتم هم مامن عشرت اینا رفتن مشهد.خاله هم که دلش برای سوخت نکنه تنها بمونیم جمعه 7ام مارو دعوت کرد بریم خونشون.اون روز اقوامی هم که میخواستن اومدن خونه خاله عید دیدنی.اونروز جمعه بود و دایجون هم خونه بود.اینا هم گل نسا خانم و امیر اعلا خان هستند که فقط دارن هفت سین خاله و نگاه میکنن،ان شاالله:

هون روز هفتم مامانجون و بابا جون هم شکر خدا از تهران اومدن و خوش به حال ما شد.فرداش که خونه امیر اعلا مهمون بودیم و پس فرداش اومد و مارو بردن ددر دره مراد بیک.اونجا یه رستوران سنتی یافتیم که تازه شروع به کار کرده و بود و منوش از سیزده کامل میشد و اونروز فقط املت داشت عصرونه جالبی خوردیم:

گذشت تا سیزده بدر ،تا اونروز یه روز خوب بود یه روز سرد یه روز آفتاب بود و یه روز بارون و اصلا معلوم نبود چه خواهد شد.قرار شد نهار کوفته رو خونه ما تو حیاط بخوریم عصر بریم بیرون دور دور.اما صبح روز سیزده با صدای بابا مهدی بیدار شدم که میگفت حیف این هواست خونه بمونیم پاشو هماهنگ کن بریم بیرون ؛در همین اثنا تلفن خونه زنگ خورد مامان جون بود که شنیدم با بابا مهدی قرار ورکانه میذاشتن.و اینجوری شد که ما اونروز با خاله وجیهه اینا رفتیم ورکانه.خیلی خوش گذشت

چهاردهم روز جمعه بود نزدیکای ظهر بابا زنگ زد که حاضر کن هوا خوبه امروز نهار بریم چشین.راستم میگفت هوا خوب بود چشتون روز بد نبینه پامونو که از خونه بیرون گذاشتیم هم باد شروع شد هم سرماولی ما رفتیم و کیف کردیم:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)