گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

دختر یکسال و هفت ماهه ما چطوره؟؟؟؟

سلام دختر گلم.خیلی وقته که برات هیچی ننوشتم آخه خانوم کوچولو همه وقت مامانشو مال خودش میکنه.یه چیز دیگه هم هست از وقتی کار کردن و شروع کردم،دیگه وقت نمیکنم خیلی بهت سر بزنم.ولی الان یه چندروزی به خاطر مسائل اداری تعطیله منم اومدم اینجا. قریبا دیگه یکسال و هفت ماهتونه و شما کم کم داری تبدیل میشی به یه طوطی کوچولو.دو سه روز پیش یهویی بدون هیچ پیش زمینه ای برگشتی گفتی مش ت با... وقتی ذوق و شوق مارو دیدی همینجوری ادامه دادی پریروزم خواستی بکنیش عمو مجتبا ولی سر ت موندی و دیگه نکرار نکردی.گذاشتی حنما به وقتش.به قول بابا اینهمه اسم آسون چه اسم سختیم پیدا کردی واسه گفتن. الانم قراره بریم پارک با آناهیتا و مامانش قرار داریم. یه چنروزی یع...
11 شهريور 1394

بابایی سلام ما اومدیم....

دیروز برای اولین بار از وقتی که گل نسا خانم سر پاهاشون واستادن و با حوصله رفتیم مغازه پیش بابایی.یکساعتی ظول کشید ولی به گل نسا خیلی خوش گذشت.خیلی که میگم خیلیه ها!انقد که حتی وقتی لیز میخورد و زمین میخورد میخندید به خودش.کلی شیرین زبونی کرد و با همه مشتری ها حرف میزدو گاهی حرفاشونو تکرار میکرد.بین شکلاتا میدویید و پاشنه بلندی میکرد و مشتشو پر میکرد شکلات .حالا بماند که خانم گل ما دستاش کوچولوئه و  یکی دوتا بیشتر نصیبش نمیشد.خلاصه انقد خوشحال بود که بغل همه میرفت و با همه دالی میکرد یه بند از ته دا میخندید.وای نمیدونی وقتی ببعیا رو از پشت شیشه یخچال دید .انقد ذوق داشت و محکم به شیشه میکوبید ببعی ببعی میکرد انگار  اونا اون تو گ...
15 خرداد 1394

یک روز خوب کنار دریا(!)

دیروز بابا مهدی یه طور برنامه ریزی کرد تا سه شنبه روز وقتش خالی باشه و مارو ببره دریا(!)سد اکباتان .البته چند سال پیش بابا مهدی ما رو برد کنار سد یه جای عالی ولی ما از تو روستای یلفان رفتیم و بعد اون راه و بستن تا اینکه این دریا رو هفته پیش خاله سپیده اینا رفته بودن و عکس گرفته بودند و ما هم از بابا خواستیم تا مارو ببره اونجا.خدا روشکر مامان جون اینا همیشه پایه تفریح هستند .خاله اینا هم اومدن.خیلی خوش گذشت.نهار ماهی کباب برده بودیم .خیلی خوب بود.انقد گرسنه بودیم که یادمون رفت عکس بگیریم و زود خوردیمش.خانم گل نسای شیطونم که سر نهار غذای خودشونو بلوکه کرده بودند و عین موش یواشکی دستشو میکرد تو غذای من بنده خدا و همه چی و بهم زده بود یا ماهیم غ...
23 ارديبهشت 1394

تعطیلات نوروز خود را چگونه گذراندید؟

اول همه از چهارشنبه سوری براتون بگم بابا مهدی طبق معمول هر سال یه کم زودتر از مغازه اومد اونشب عمه زهره و خاله سپیده شام خونه ما بودن.دایجون یه بسته ترقه هم آورده بود بابا 10 اومد تا شام بخوره زنگ زدیم مامانجون اینا هم از خونه مامانی بیان خونه ما با خاله معصومه اومدن آخ بارونی هم بود که نگو بعد شام بابا مهدی و عمو اکبر رفتن بیرون کوزه روشن کنن که به جای کوزه نمیدونم چی زدن که صدای انفجار داد.سریع رفتم بیرون جل و پلاس جمع کردم حاضر شدیم و با ماشین رفتیم پارک اعتمادیه یه ذره ترقه زدن وکوزه روشن کردن و حسابی خیس شدیم و اومدیم خونه:گل نسا خانوم رو بابا جون برای بیرون رفتن دارن حاضر میکنن .حالا معلوم نیست از همه بیشتر کدومشون هول بیرون رفتن دارن؟...
29 فروردين 1394