گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

چه عجب ازینورا!!!تازه چه خبر؟!!!

سلام خانومم امروز 29 امه و من از سیزدهم قراره بیام برات ما وقع تعطیلات و بنویسم که نشده.از همه دوستان هم ممنون هم بابت سرزدنشون هم بابت تبریکاتشون...سعی میکنم خلاصه نشه ولی مامانی به تفصیل هم نمیششه میگن قربون خونی که یه شب ازش بگذره.عیب نداره مامان جونم مهم اینکه شما از شر این ویروس سرماخوردگی راحت شدی و خوب خوب شدی البته گاهی سرفه میکنی ولی خدا رو شکر خوراکت برگشته و مثل قبل هرجا میرم دنبال سرم میای و شیطونی میکنی مثلا همین امروز من دیگه انقدر خونه جارو زدم خسته شدم اول همه گلی نون سوخاری خرد کردی تو آشپزخونه بعدم که من سرگم غذا شدم ظرف نمک و برداشتی و بدو دویدی تو حال و کلی بزر نمک پاشیدی تو خونه.کلی موانع گذاشتم جلوی ظرف نمک و روغن و زرد...
29 فروردين 1394

سال نو مبارک

سلام سال نو مبارک.صد سال به این سالها امیدوارم سالی خوب و پر از سلامتی برای همه نی نی کوچولوها وخانواده هاشون باشه.دیشب سال رو من با همراهی دختر کوچولوم تحویل گرفتم .بابا مهدی خیلی خسته بود گرفت خوابید ولی ما تا تحویل سال بیدار بودیم.اما بعد ازون گل نسا خانومی دیگه واقعا تحمل بیخوابی نداشت با روشهای معمول هم خوابش نمیبرد.تا خواستم براش شیر مهیا کنم.بابایی بنده خدا رو با جیغای قشنگش از خواب بیدار کرد.یکی نیست بگه بچه آخه شما به شناسنامه ات نگاه کن بعد تا اون موقع شب بیدار بمون و شیطونی کن گلم.ولی ممنون که موقع سال تحویل تنهام نذاشتی خانومی.... ...
1 فروردين 1394

جشن تولد

چند وقتیه که میخوام راجع به اولین جشن تولدت بنویسم مامان ولی خیلی سرم گرم شما و عید بود  فرصت نشد الانم فعلا چند تا عکس میذارم حالا بعدا بسطش میدم برات مامانی: گل نسا جون و کیک تولدش که سلیقه بابا مهدی جون بود. اینم عکسی بود که رو کارت پستال یادگاری جشن تولد خانومی چاپ کردیم گل نسا جون و هدیه های تولدش(مبارکتون باشه خانومی) ...
1 فروردين 1394

آخرین شب سال

سلام مامان جونی امشب آخرین شب سال 93 هست و من نمیتونم بخوابم علتش هم بماند....! باعث خیر شد که من بیام و برای شما بنویسم که امروز چقد تاتی کردی خانومم.خودت نمیدونی چه ذوقی میکنی .اگه هول نشی و با تمرکز بری قشنگ طول اتاق میری و بر میگردی.مامان جونم وقتی دستتو از مبل ول میکنی و آروم آروم میری سمت وسط اتاق درست یاد حس خودم می افتم وقتی که آروم دستمو از کنار استخر ول میکردم و آروم میرفتم وسط استخر!روز بروز بهتر پیشرفت میکنی.یکی از سرگرمیات اینه که دست مامانو بگیری و تاتی تاتی کنون دور خونه رو بچرخی.قربون اون راه رفتنت برم که گاهی اوقات بدون اینکه بخوای  دنده عقب  حرکت میکنی.روز بروز شیطونی هاتم بیشتر شده .این شبا که بابا مهدی دیر می...
29 اسفند 1393

تولد

نی نی کوچولو گل به سر ،الان درست یه سال داره... همیشه توی دهنش یه شیشه نه پستونکه نی نی کوچولو فقط کمی بزرگتر از عروسکه امروز 15 بهمن و درست یک سال پیش چنین زمانی گل نسای ما پاشو تو خونمون گداشت.خوش اومدی عزیزم.الان میخوام یه ذره از پارسال بگم بعد هم یه کم از جشن تولد خوبی که بابا مهدی و مامان نسیبه برای گل خوشگل زندگیشون گرفتن.... 15/بهمن/92 همان نما 15/بهمن/93 گل نسای ما بعد از اولین استحمام شب هفتم دکتر به ما مزده داده بود که خانوم کوچولو 12 بهمن تشریف فرما میشن.اما شنبه 12ام اومد وخبری از خانومی نشد؛خانم دکتر خطیبیان معتقد بود خطری نیست اما اگه دوست داری یه NSTبده همونجا تو مطب انج...
15 بهمن 1393

سیسمونی

امروز 25 ام بود و من از صبح میخوام چیز بنویسم و نشده.از دست گلی خانم یا باید باهاشون بازی کنم.یا باید واسه جشن تولدشون بهشون نانای نای یاد بدم.یا هم باید بشم آپاراتچی محصوص و خاله قاصدکهایی که ضبط کردم براش پخش کنم.خلاصه نشد دیگه.ولی امروز 25ام بود و ما25 ام پارسال تو تب و تاب اومدن گل نسا خانم براشون جشن سیسمونی گرفتیم.خدای من چه شوق و ذوقی داشتیم البته غیبت زن عمو و پسر عمو کلافه امون کرده بود .آخه امیر حسین وقتی دنیا اومد زردیش بالا بود و حدود بیست روزی مامان بنده خداشو بیمارستان نگه داشت.خیلی سخت بود.ولی اون روز خبر آوردن که زردیش پایین اومده و همین روزا مرخص میشه.خیلی اتفاقی تخت گل نسا و امیر حسین شبیه هم شده بود.هردومون دنبال یه چیز سا...
26 دی 1393