گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

بابایی سلام ما اومدیم....

دیروز برای اولین بار از وقتی که گل نسا خانم سر پاهاشون واستادن و با حوصله رفتیم مغازه پیش بابایی.یکساعتی ظول کشید ولی به گل نسا خیلی خوش گذشت.خیلی که میگم خیلیه ها!انقد که حتی وقتی لیز میخورد و زمین میخورد میخندید به خودش.کلی شیرین زبونی کرد و با همه مشتری ها حرف میزدو گاهی حرفاشونو تکرار میکرد.بین شکلاتا میدویید و پاشنه بلندی میکرد و مشتشو پر میکرد شکلات .حالا بماند که خانم گل ما دستاش کوچولوئه و  یکی دوتا بیشتر نصیبش نمیشد.خلاصه انقد خوشحال بود که بغل همه میرفت و با همه دالی میکرد یه بند از ته دا میخندید.وای نمیدونی وقتی ببعیا رو از پشت شیشه یخچال دید .انقد ذوق داشت و محکم به شیشه میکوبید ببعی ببعی میکرد انگار  اونا اون تو گ...
15 خرداد 1394

سال نو مبارک

سلام سال نو مبارک.صد سال به این سالها امیدوارم سالی خوب و پر از سلامتی برای همه نی نی کوچولوها وخانواده هاشون باشه.دیشب سال رو من با همراهی دختر کوچولوم تحویل گرفتم .بابا مهدی خیلی خسته بود گرفت خوابید ولی ما تا تحویل سال بیدار بودیم.اما بعد ازون گل نسا خانومی دیگه واقعا تحمل بیخوابی نداشت با روشهای معمول هم خوابش نمیبرد.تا خواستم براش شیر مهیا کنم.بابایی بنده خدا رو با جیغای قشنگش از خواب بیدار کرد.یکی نیست بگه بچه آخه شما به شناسنامه ات نگاه کن بعد تا اون موقع شب بیدار بمون و شیطونی کن گلم.ولی ممنون که موقع سال تحویل تنهام نذاشتی خانومی.... ...
1 فروردين 1394

تولد

نی نی کوچولو گل به سر ،الان درست یه سال داره... همیشه توی دهنش یه شیشه نه پستونکه نی نی کوچولو فقط کمی بزرگتر از عروسکه امروز 15 بهمن و درست یک سال پیش چنین زمانی گل نسای ما پاشو تو خونمون گداشت.خوش اومدی عزیزم.الان میخوام یه ذره از پارسال بگم بعد هم یه کم از جشن تولد خوبی که بابا مهدی و مامان نسیبه برای گل خوشگل زندگیشون گرفتن.... 15/بهمن/92 همان نما 15/بهمن/93 گل نسای ما بعد از اولین استحمام شب هفتم دکتر به ما مزده داده بود که خانوم کوچولو 12 بهمن تشریف فرما میشن.اما شنبه 12ام اومد وخبری از خانومی نشد؛خانم دکتر خطیبیان معتقد بود خطری نیست اما اگه دوست داری یه NSTبده همونجا تو مطب انج...
15 بهمن 1393

سیسمونی

امروز 25 ام بود و من از صبح میخوام چیز بنویسم و نشده.از دست گلی خانم یا باید باهاشون بازی کنم.یا باید واسه جشن تولدشون بهشون نانای نای یاد بدم.یا هم باید بشم آپاراتچی محصوص و خاله قاصدکهایی که ضبط کردم براش پخش کنم.خلاصه نشد دیگه.ولی امروز 25ام بود و ما25 ام پارسال تو تب و تاب اومدن گل نسا خانم براشون جشن سیسمونی گرفتیم.خدای من چه شوق و ذوقی داشتیم البته غیبت زن عمو و پسر عمو کلافه امون کرده بود .آخه امیر حسین وقتی دنیا اومد زردیش بالا بود و حدود بیست روزی مامان بنده خداشو بیمارستان نگه داشت.خیلی سخت بود.ولی اون روز خبر آوردن که زردیش پایین اومده و همین روزا مرخص میشه.خیلی اتفاقی تخت گل نسا و امیر حسین شبیه هم شده بود.هردومون دنبال یه چیز سا...
26 دی 1393

روزوئلا یا سرخک؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گل نسا خانم تا اونجا پیشرفته بود که اولین دندونشون جوونه زد ولی خوب چیزی از نق زدن وغر غرا کم نشد کهجیغ شبانه و تب وبیقراری هم بهش اضافه شد.بطوری که این تازه مادر این چیزا ندیده رو کاملا مستاصل کرد و به گریه انداخت.پنجشنبه عصر در معیت امیر حسین خان که کخه کخ میکردن و یک خروار شانس من باب یافتن جای پارک و عدم انتطار در مطب پزشک و البته داروخانه که بی شک به برکت وجود این دوطفل کوچک بود سری به دکتر سبزه ای زدیم.ولی ایشون معتقد بود که بعضی بچه ها سخت دندون در میارن همه چی روبراهه و فقط ما باید کمی صبور باشیم .جمعه صبح از قرار روزی بود که ما باید خونه رو به مدت دوشب تخلیه میکردیم تا بابا مهدی دوتا امتحانش رو پشت سر بگذاره.ما هم پیش...
18 دی 1393

اولین جابجایی

دختر ما بالاخره گوگله کردن و یاد گرفت آخه خانم کوچولو سینه خیز حرکت نکردو یه سره رفت سر چهار دست و پا رفتن .ده روزی بود که داشت سخت تمرین میکرد تا یواش یواش اوستا شد اول دستاشو جلو میبرد و با زانوهاش میپرید تا کم کم یاد گرفت که پاهاشو یکی یکی جلو بذاره.البته هنوز نمیتونه سرعت بالا حرکت کنه و وقتی هم که خسته و خواب آلود باشه به کل تنظیماتش ریست میشه.ولی وقتی پای شیطونی وسط باشه با خونسردی خودشو میرسونه .همه میگن خدا به دادت برسه شروع شد همه چیز خونتو بهم بریزه. ولی راستش من دوست دارم حتی دوست دارم زود راه بیفته.کدوم مادری پیشرفت بچه شو دوست نداره!!!!!!!!!!!! امروز باباجون میخواست سر ب سرم بذاره میگفت دخترت بزرگ میشه و خودت پیر میشی!!!!!!!!!!!...
7 آبان 1393

تازه چه خبر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شش تا پست پشت سر هم گذاشتم همش آلبوم عکس!این چند روزه هر چی عکس داشتیم و گذاشتم همشونم بدون شرح.شرح ندارن دیگه مامانم ماشالله عکساتون همه واضحند،عسل مامان.اینارم نوشتم که فقط یه کم فربون قد و بالاتون برم .دختر خاله مریم دوست مامان همین روزا میاد دیگه به امید خدا.ماه نهم تولد شما نوید اومدن دختر اونارو میده عزیزم.اسمشو قراره مثل شما وقتی اومد دنیا از خودش بپرسیم فقط گفتن با ک شروع نمیشه پس کیانا و کیمیا نیست مامانم.خدا کنه همون جور که منو خاله مریم دوستای خوبی برای هم بودیم شما هم با نینی اونا دوست بشی و دوست بمونی.راستی نقاشی خونه مامانجونم بالاخره تموم شد ولی خونشون هنوز بوی رنگ میده.مامانجون واسه خاطر شما اتاقشو سبز و صورتی کرده.تا شما دوس...
19 مهر 1393

گل نسا به آرایشگاه میرود...

سلام دخترم،دیروز شما اولین خرج آرایشگاه رفتنتو رو دستمون گذاشتی گلم.پپپپنننننج هزززززاااااااااااار تومن خرج گیسای افشونت کردیم تا آقا جمشید سلمونی بابا مهدی شما رو ازین شکلی به این شکلی در بیاره! البته انقدر تو آرایشگاه گریه و زاری کردی که اصلا یادمون رفت همونجا ازت عکس بگیریم،مامان.البته تقصیر خودمونم یود:اول شما رو کلی تو بازار چرخوندیم و گشنه وتشنه بردیمتون آرایشگاه -یعنی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم-بنده خدا آقا جمشید واسه آروم کردن شما هرچی عنر بلد بود ز صدای گنجشک و بلبل تا ضرب و تنبک ریخت رو دایره تا حواس شما رو پرت کنه. اما همون یه بار اسپری آب و دو ثانیه سشواری که روشن شد زنگ خطر خوبی برای شما بود که خبرای بدی در راهه و گول زد...
1 مهر 1393