اولین جابجایی
دختر ما بالاخره گوگله کردن و یاد گرفتآخه خانم کوچولو سینه خیز حرکت نکردو یه سره رفت سر چهار دست و پا رفتن.ده روزی بود که داشت سخت تمرین میکرد تا یواش یواش اوستا شد اول دستاشو جلو میبرد و با زانوهاش میپرید تا کم کم یاد گرفت که پاهاشو یکی یکی جلو بذاره.البته هنوز نمیتونه سرعت بالا حرکت کنه و وقتی هم که خسته و خواب آلود باشه به کل تنظیماتش ریست میشه.ولی وقتی پای شیطونی وسط باشه با خونسردی خودشو میرسونه.همه میگن خدا به دادت برسه شروع شد همه چیز خونتو بهم بریزه. ولی راستش من دوست دارم حتی دوست دارم زود راه بیفته.کدوم مادری پیشرفت بچه شو دوست نداره!!!!!!!!!!!!امروز باباجون میخواست سر ب سرم بذاره میگفت دخترت بزرگ میشه و خودت پیر میشی!!!!!!!!!!!تا بوده همین بوده دیگه.مهم اینه که دخترم ازینکه میتونه حرکت کنه خیلی خوشحاله.گاهی که سر کیف باشه و هیچکس هم کار به کارش نداشته باشه بره خودش دور تا دور اتاقو دور دور میکنه. دسی دسیش هم داره بهتر میشه دیگه کم کم یاد میگیره اگه مشتشو باز کنه دستاش صدا میده گاهی هم که تمرکز میکنه دستاش باز باشه بهم نمیخوره.عشق تلفنم شده شدید فقط کافیه یکی با تلفن حرف بزنه تا خانمی قند تو دلش آب بشه.راستی یه چیزی پریروزا ما یه سر رفتیم خونه امیر اعلا اینا تا رسیدیم گل نسا خوشحال و خندان رفت بغل مامان امیر اعلا.وقتی رسید پسر کوچولوی شیطون با کلی ذوق و شوق اومد سمت گل نسا دستش رو انشالله به نیت دوستی سمت خانمی دراز کرد اما چشمتون روز بد نبینه گل نسا خانم اول یه جیغ بلند کشید بعد کمکی گریست و یه اخم خیلی خشن به امیر اعلای کوچک کرد به طوری که مادامی که ما اونجا بودیم طفل معصوم دیگه به گل نسا نزدیک نشدو هربار هم که چشمش تو چشمش میفتاد گریه میکرد و مامانشو میخواست.فکر کنم گل نسا تقاص همه اون گازایی که امیر حسین ازش مخصوصا از شصت پاش میخواسته و میخواد بگیره و تموم اون گیسایی که پسر عمو ازش کشیده رو از امیر اعلا ی طفلکی گرفت.آخه هرچی باشه اون پسر عموشه و جفتشون از یه قماشن....