گل نسا به آرایشگاه میرود...
سلام دخترم،دیروز شما اولین خرج آرایشگاه رفتنتو رو دستمون گذاشتی گلم.پپپپنننننج هزززززاااااااااااار تومن خرج گیسای افشونت کردیم تا آقا جمشید سلمونی بابا مهدی شما رو ازین شکلی
به این شکلیدر بیاره!
البته انقدر تو آرایشگاه گریه و زاری کردی که اصلا یادمون رفت همونجا ازت عکس بگیریم،مامان.البته تقصیر خودمونم یود:اول شما رو کلی تو بازار چرخوندیم و گشنه وتشنه بردیمتون آرایشگاه -یعنی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم-بنده خدا آقا جمشید واسه آروم کردن شما هرچی عنر بلد بود ز صدای گنجشک و بلبل تا ضرب و تنبک ریخت رو دایره تا حواس شما رو پرت کنه. اما همون یه بار اسپری آب و دو ثانیه سشواری که روشن شد زنگ خطر خوبی برای شما بود که خبرای بدی در راهه و گول زدنت رو خیلی سخت کرده بود.آخه تازگیا از هر صدایی میترسی؛جارو برقی سشوار مخلوط کن آسیاب و حتی جلز و ولز روغن موقع سرخ کردن و صدای دیگ زودپزو...
بعضی وقتا گریه کردن واسه ا ین چیزا حتی برای غذا درست کردن فلجم میکنه.مامانا بچه های شما هم ازین عادتا دارن یا داشتن؟این طبیعیه؟؟؟؟؟؟