گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

دخترم امروز چی کارا کرده؟

امروز دخترم بعد از دو روز غر غر کردن نسبتا آروم بود.حالا چرا غر غر ؟ما هم نمی دونیم مامان جون معتقد که غذا زیاد خورده معده اش سنگین شده.ما هم دو روزهبهش غذا ندادیم.فقط یه کم سرلاک خورده و شیر مادر.سرلاک برنج و شیر براش گرفتم.بهر حال، الان بغلم نشسته و دنبال یه راهی میگرده که به دکمه های کیبورد انگشت برسونه که موفق نمیشه.واسه همین بیخیال شدو رفت تا خودش و با جعبه خالی بیسکوییت مادرش بذاره سر کار!تازه امروز لیمو شیرینم خورده.بدش نیومد!مامان عشرتش میگه چون پوستش سفیده انقد زود معده اش عکس العمل نشون میده.آخه رنگ پوست دخترمون به مادر بزرگ پدریش رفته!تازگی ها داره سعی میکنهاز سر و کول جلو دستیاش بگیره وبره بالا.البته هنوز تمیتونه درست راست و ایست...
9 مهر 1393

سرما خوردم!

گل نسای مامان سرما خورده.اصلا حال و حوصله نداره و همش نق میزنه.دیروز بردمش پیش دکتر بصیری...بهش سیتریزین وپروسپان داد استامینوفن و قطره کلروسدیم هم داشتم.گفت ویروسیه.خداروشکر تا الان تب نکرده بود ولی امروز یه کم داغ شده تب سنجش حدودای 37 نشون داد ولی بعد بهتر شد صورتشو شستم استامینوفن هم دادم حالا خوابیده.دخترم مثل بابا مهدی وقتی سرما میخوره بد اخلاق و بیحوصله میشه...تورو خدا دعا کنین زود خوب شه.بیدار شد!دکتر دیروز 25 تومنی شد که ماشالله  بیمه هیچی شو نداد!حالا امروز موندم ببرمش پیش دکتر سبزه ای دکتر خودش یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پی نوشت:امروز چهار روز از روز اول مریضی دخترم گذشته.حالش بهتره.فقط همیشه مماخش ازدحامه  و...
3 مهر 1393

گل نسا به آرایشگاه میرود...

سلام دخترم،دیروز شما اولین خرج آرایشگاه رفتنتو رو دستمون گذاشتی گلم.پپپپنننننج هزززززاااااااااااار تومن خرج گیسای افشونت کردیم تا آقا جمشید سلمونی بابا مهدی شما رو ازین شکلی به این شکلی در بیاره! البته انقدر تو آرایشگاه گریه و زاری کردی که اصلا یادمون رفت همونجا ازت عکس بگیریم،مامان.البته تقصیر خودمونم یود:اول شما رو کلی تو بازار چرخوندیم و گشنه وتشنه بردیمتون آرایشگاه -یعنی یهویی تصمیم گرفتیم که بریم-بنده خدا آقا جمشید واسه آروم کردن شما هرچی عنر بلد بود ز صدای گنجشک و بلبل تا ضرب و تنبک ریخت رو دایره تا حواس شما رو پرت کنه. اما همون یه بار اسپری آب و دو ثانیه سشواری که روشن شد زنگ خطر خوبی برای شما بود که خبرای بدی در راهه و گول زد...
1 مهر 1393

گل نسا و داستان پیراهناش

این پیراهنتو مامان به نیت عروسی خاله برات بافت که خداروشکر تونستی همون موقع هم بپوشیش.یک ماهه بودی مامان! اینجا دقیقا دو ماهه ای و این پیراهن رو سر سیسمونیت مامان جون از تبریز گرفته برات.اون شازده هم امیر اعلاست که 10 روز از شما بزرگتره. این لباس و مامان جون واسه دخترم بافته تو سه ماهگیت اندازه شده گلم. شب عید عمو مجتبی رفت تهران واسه مغازه جنس بیاره که این پیراهنم واسه شما آورد چهار ماهه که شدی اندازه ات شده! عمو مجتبی بابای این شازده پسره! اینو اکرم خانم برات دوخته.اکرم خانم دختر حاج غلامعلیه و وقتی مامانم هم قد تو بوده مامان جون میداده براش از همین لباسا اکرم خانم بدوزه.تابستون امسال و خوب ب...
31 شهريور 1393

سفر من به مشهد(1)

البته اولین سفر هر آدمیزادی سفرش به این دنیا میتونه باشه گو اینکه مامان من معتقده که اولین سفر من پارسال 20 اردیبهشت بوده که یه سفر رفتن برزوک کاشان و اصفهان.نمیدونم ولی گویا هیچ کسم خبر نداشته که منم باهاشون رفتم.یه سفر دو روزه هم انگار تیرماه رفتم عروسی فرناز،دختر عموی مامانم، کرج!بهمن ماهم که تشریف آوردم این دنیا.بهر ترتیب یه صبح زیبای بهاری بود و من تازه یه هفته ای بود که ماه سوم زندگیمو شروع کرده بودم که مامان و بابا تصمیم گرفتن تا روز زن نیومده و تا امتحانای بابا شروع نشده و تا روز مرد نشده و تا... یه مسافرت برن.ساعت یازده  صبح20فروردین بود و من و مامان حاضر و آماده یک ساعتی منتظر بابا که ماشین و برده بود تعمیر گاه بودیم که ب...
31 شهريور 1393