گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

سفر من به مشهد(1)

1393/6/31 1:50
نویسنده : مامان گل نسا
282 بازدید
اشتراک گذاری

البته اولین سفر هر آدمیزادی سفرش به این دنیا میتونه باشه گو اینکه مامان من معتقده که اولین سفر من پارسال 20 اردیبهشت بوده که یه سفر رفتن برزوک کاشان و اصفهان.نمیدونم ولی گویا هیچ کسم خبر نداشته که منم باهاشون رفتم.یه سفر دو روزه هم انگار تیرماه رفتم عروسی فرناز،دختر عموی مامانم، کرج!بهمن ماهم که تشریف آوردم این دنیا.بهر ترتیب یه صبح زیبای بهاری بود و من تازه یه هفته ای بود که ماه سوم زندگیمو شروع کرده بودم که مامان و بابا تصمیم گرفتن تا روز زن نیومده و تا امتحانای بابا شروع نشده و تا روز مرد نشده و تا... یه مسافرت برن.ساعت یازده  صبح20فروردین بود و من و مامان حاضر و آماده یک ساعتی منتظر بابا که ماشین و برده بود تعمیر گاه بودیم که بالاخره بابایی اومد.

حرکت کردیم و ناهار و ساوه خوردیم.مامان و بابا میگفتن باد میاد.هرچی بود خوب بود خنک شدم حسابی!هی مامان چتو میپوشوند روم و من هی تند تند کنارش میزدم تا باد منو با خودش ببره.خیلی کیف داد.بعدش رفتیم قم

من هم خسته بودم هم گشنه با همون یه وجب قدم یک ساعت تو پارکینگ حرم نگهشون داشتم.واسه همین فقط یه ریارت کردن.موقع اذان بود نمازم خوندن و شام یه جوجه چینیی که گفتن خیلی خوشمزه بوده از آشپزخونه داش علی گرفتن(البته الان نمیدونن اون آشپزخونه کجا بوده.اگه شما اهل قمید و اونجا رو بلدید آدرسشو بگید برای دفعه بعد که منم از غذاش بخورم ان شالله!!!!!!!!!!!!!!خجالتخوشمزه) ،خوردن و راه افتادیم سمت گرمسار .ولی انگار جاده قم گرمساری که تو اینترنت نوشته بوده غیر استاندارد بوده و تابلو گذاری نشده و ما سر از تهران درآوردیم.تازه تو تهران گم شدیم و دو ساعتی چرخیدیم.بابا کلافه بود  و مامان هرچی میخواستم بهم میداد تا من گریه نکنم بابا کلافه تر بشه منم تا تونستم شیر خوردم.شب بالاخره رسیدیم گرمسار و همون جا خوابیدیم.انقد خسته بودم که غش کردم و فقط یه بار پاشدم شیر خوردم.دوباره رفتیم و رفتیم تا رسیدیم دامغان

اونجا برگه زرد آلو خریدن و دنبال برگه هلو میگشتن که پیدا هم نکردن!چشمه علی هم نرفتن آخه مامانم گفت 30کیلومتر بریم برگردیم هم هوا گرمه هم بچه خسته میشه!تازه بابا هم به خاطر سبقت غیر مجاز جریمه شد!ناهار رو رفتیم رسیدیم شاهرود خوردیم.تابلو هارو گرفتن رفتن پارک آبشار جای با صفایی بود ولی آبشار نداشت؛دو ساعتی هم اونجا بودیم.

القصه انقد رفتیم تا آخرش ساعت یازده شب رسیدیم اونجا که باید میرسیدیم.مشهد!!!!!!!!!!شب و بابا یه طبقه آپارتمان گرفت.انقد کلافه بودم که نگو.مامان منو حموم کرد و من افتادم به خواب تا صبح!فردا حدودای ظهر بود که مامان ملینا زنگ زد و کلی اصرار کرد که بریم خونه اونا هرچی مامان گفت که ما جاگیر شدیم و بچه مون دلش درد بگیره گریه میکنه و اذیت میشید و اینا فایده نداشت!آخر سر ساعت 3 بعد از ظهر از خونه دوباره جمع کردیم و اومدیم بیرون.رفتیم حرم من تا وارد صحن شدم گریه کردم بد!همه نگامون میکردن خوب گشنه تشنه بودم!مامانم شیرم داد منم خوابیدم.

شبم رفتیم خونه ملینا اینا!

ملینا دختر دایی مصطفی ست؛دایی بابا مهدی.ملینا هفت ماه از من بزرگتره...

فردا صبح مامانم بشور بساب راه انداخت.کلی لباس کثیف داشتم اونارو شست و بعدم خودمو شست تا بعد از ظهر بازم ساعت 3.این بار باز راه افتادیم رفتیم.من اخرش خوابم برد ولی انگار برده بودنم آرامگاه فردوسی و هارونیه!ولی من که خواب بودم.

اما عوضش غروب که رفتیم حرم سر حال بودم و بیدار...

ساعت 10:30-11 شب بود که رسیدیم خونه دایی مصطفی و شام خوردیم بابا اینکه دیر اومده بودیم و دوست نداشت ولی خوب اونا درک میکردن که مسیرا دوره دیگه...

فردا نهار مهمون دایی مصطفی بودیم باغ وکیل آباد ملیحه جونم مثل ما مهمون شده بویم.دایی مصطفی برنجشو درست کرد و کباب و برداشتیم ورفتیم و رفتیم کنار رودخونه نشستیم اولش با صفا بود ولی یواش یواش سردمون شد تا آخرش شد این...

واسه همین دوباره به پیشنهاد بابای ملینا چند ردیفی از رودخونه دور شدیم.اینم ملینا و باباش

عطرم یه دور دور پار زدیم ورفتیم 17 شهریور بازار سوغاتی خریدیم و یه مقدار خورده پاش مامانم خودش پیشنهاد اونجا رو داد و بعدش پشیمون شد.منم از هر فرصتی واسه خوردن وخوابید استفاده میکردم ولی باور کنین خوابیدن تو بغل بابا سخته!

نمیدونم طرقبه و شاندیز کجاست آخه نرفتیم،مامان وبابا گفتن قبلا دیدیم،فرداش ،باز صبح خونه بودیم و بعد از ظهر با ملیحه جون رفتیم بیرون بازم بازار اینبار پاساژ فردوسی!انگار واسه من رفته بودن خرید.منکه خواب بودم نمیدونم چی شد.فقط همیشه میگن این عروسک بوق دراای دیزنی رو ازونجا خریدن.8تایی بود 4تاش مال من شد 4تاش مال امیرحسین!بعدش مامان خواست بره حرم که نشد.شام رفتیم پیتزا پونک!انگار مامان و بابا اولین مشهدی که اومدن زمان عقدشون اونجا یه شام خوشمزه خوردن که واسشون خاطره شده بود و دلشون میخواست اینبار با بچه شون تکرار شه؛که ایکاش نمیرفتیم.هم من نق ونوق کردم هم اصلا از غذاش راضی نبودن...پروما هم تو برنامشون بود که به خاطر من بچه از خیرش گذشتن.شب خوابیدیم و صبح با یه عالمه زحمت که به دایی اینا داده بودیم به طرف شمال حرکت کردیم.در ضمن مامان و بابا دوتایی باهم بادی رکابی منو جا گذاشتن!!!!!!!تشویق

نهاریه جا خوردیم که اسمش یادم نیست.پر از خشکبار بود.ملیحه جون واسمون قورمه سبزی گذاشته بود.از جنگل گلستان رد شدیم و گراز دیدیم رفتیم موزه طبیعی تو جنگل و ببینیم ولی دیر رسیدیم بسته بود شب واسه شام رسیدیم گرگان و رفنتیم رستوان اکبر جوجه.مامان اینا که خیلی تعریف میکردن.مامان میگفت شب گرگان بمونیم ولی بابا میگفت دیگه کو تا مسیرش این طرفا بیفته و میخواد بره به یه آشنا توی قائمشهر سر بزنه.ساعت دوازده شب بود که رسیددیم پیششون.آقا مسعود مختاری و خانمشون

فردا صبحم بردنمون دریای جویبار

دریای خیلی خوب بود خنکی نسیمشو دوست داشتم تو اون گرمای سر ظهر مامان ژاکت وکلاهمو مجبور شد برام بپوشه.

پسندها (1)

نظرات (0)