گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

لالایی سروده باباجون

این لالاییو همین امشب وقتی باباجون داشت گل نسا رو مبخوابوند سرود و قراره همین جوری با همین ترجیع بند "گل نسای من خوابیده" ادامه پیدا کنه.شما هم اگه دوست داشتین تو بسطش کمک کنین آی هاپوا(هاپو ها)دعوا نکنین          گل نسای من خوابیده آی پیشیا (پیشی ها) شلوغ نکنین   گل نسای من خوابیده آی جوجه ها جیک نزنین         گل نسای من خوابیده آی کلاغا قار نزنین       گل نسای من خوابیده راستی یه چیزی!دختر مامان 2 روزه توپ بازی میکنه؛خیلیم دوست داره.توپ رو براش قل میدم تند تند پا میزنه و برام پسش میفرس...
26 مرداد 1393

گل نسا و نیم سالگی

دخترم امروز و امشب بهم خوب اجازه و فرصت آپ کردن وبلاگتو دادی.ازت ممنونم.واسه همین میخوام شعاع اپسیلون شش ماهه شدنتو هم برات بزارم تا بزرگ شدی جزئیات نیم ساله شدنت رو هم بدونی. دوازدهم مرداد: شما با کمک تکیه گاه میشینی و دیگه با صورت نمیای رو به پایین.البته هنوز ثبات نداری ولی میتونی تعادل خودتو حفط کنی و نیوفتی! یه مقداریم با شیشه کنار اومدی!باز کامل نمیخوری ولی بدون امتحان کردنش هم پرتش نمیکنی. شبم با امیر حسین کوچک رفتیم پارک ارم.ولی شما هیچکدومتون قد شهربازی نبودین!!!!!!!!!! سیزدهم: چون شما تمام شب رو نذاشتی مامان وبابا ی دو شب بیخوابی کشیدتون بخوابن صبح جل و پلاسمونو جمع کردیم و رفتیم خونه مامان جون...
21 مرداد 1393

وقایع اتفاقیه یه پنج شنبه جمعه!!!!!!!!!!!!

هفته گذشته گذشته پنج شنبه بود که مامان عشرت زنگ زد و گفت عمو ایمان رفته واسه گل نسا خانم یه پیراهن گرفته، که...؟پاشو امروز شال و کلاه کن برو عوضش کن.از قرار معلوم عمو مهمونای برزوکی رو برده تو شهر بگردونه ازین لباس خوشش میاد و برای گل نسا میگیردش.گفتم باشه ولی راستش اونروز قصد کرده بودم که از خونه بیرون نرم چون گل نسا تازه تازه داره به زود خوابیدن عادت میکنه و وقتی بیرون باشیم خوابش میگیره و نمیتونه بخوابه پس خوابزده میشه.از طرفیم بابا مهدی اونشب عروسی دعوت داشت و ما اگه خونه میموندیم باید تا دیر وقت تنها بمونیم..حالا بماند... طرفای ساعت 6 زنگ زدم عمو ایمان و با هم قرار گذاشتیم بیست دقیقه بعد اولای میرزاده عشقی! از وقتی میدون بعثت ریختن ب...
21 مرداد 1393

ننوی دوست داشتنی

چهارشنبه صبح بود و روز تعطیل بابایی تصمیم گرفتیم بریم بازار و به خریدای عقب افتاده مون برسیم بقچه شما رو هم جمع کردیم وحدود ساعت 10 بردیم تحویلتون دادیم درخونه مامان جون.تا حدودای ساعت 2 کارمون طول کشید و ته دلم فقط  نگرون بودم که الان شما مامان و بابای بنده خدامو کچل کردی ولی همین که هیچ تلفنی بهمون نمیشد دل گرمم میکرد که همه چی آرومه.وقتی رسیدیم در خونه گوش تیز کردم تا ببینم صدای گریه ات میاد آخه تا قبل ازین نهایتا 5/1 ساعت اجازه میدادی بیرون بمونم و بعد ازون تا وارد کوچه میشدم صدای گریه ات قابل تشخیص بود ولی اونروز نه!صدا نمیومد!؟ زنگ که زدیم مامان جون اومد دم در که بیا تو یه ربعه نهار درست کردم.دخترت گرفته بودم به بازی و بابا هم معت...
20 مرداد 1393

تغذیه کودک شش ماهه

http://tandorosti.akairan.com/health/taghziyeh-salem/8915.html امروز دخترم شش ماهه میشه.لینک جالبی راجع به غذای کودک گذاشتم.برای منی که از 5/4 ماهگی به گل نسا کم کم غذای کمکی دادم و آزمون و خطا کردم جالب بود و به نتایج واقعی نزدیک بود.امیدوارم برای شما هم قابل استفاده باشه...
13 مرداد 1393

عید فطر 93 و ماجراهای گل نسا خانم

سلام عیدتون مباررک! طاعاتتون قبول. حال و احوالتون چجوره؟ما که خوبیم خدا رو شکر فقط شبا دخملی یک ساعت به یک ساعت بیدار میشه و شیر میخواد؛که اونم دیگه دارم بهش عادت میکنیم.قربون چشماش بشم، خوب دخترم همه روشهای خوابوندنو ترک کرده.تازه وقتی میذارمش تو تختش اگه خوابش نبرده باشه هنوز، شروع میکنه سرسری کردن تا بخوابه عزیز دلم! حالا اگه ما خوش شانس باشیم خوابش میبره و الا... ازین حرفا بگذریم.دخترم به مناسبت عید فطر گوششو سوراخ کرده. مبارکش باشه!سه روز قبل عید با بابا مهدی رفتیم براش یه دستبند خوشگل و یه جفت گوشواره خریدیم .یه هدیه از طرف مامان وبابا و عمو ایمان! ولی دخترمون گوشش هنوز سوراخ نداشت بره همین روز قبل از عید فطر ساعت 11 صبح شال ...
8 مرداد 1393

خوابیدن یا خوابوندن

هوررررررررراااااااااااا هووووررررررااا امشب شب دومه که دخترم تو تخت خودش خوابیده.همه چی ازونجا شروع شد که من دیروز بعد از مدتها تونستم یه وقت برای آرایشگاه بگیرم با کلی تاکید که من بچه کوچیک دارم و نمیتونم خیلی منتطر بشینم. ساعت 3 بهم وقت داد؛ و منم قبول کردم ،البته اگه قبل ازین بود میکشتنم هم حاضر نبودم 3 بعد از ظهر تو چله تابستون از خونه در بیام بیرون اما اونروز به خاظر دخترم رفتم .اما با یه ربع تاخیر! که البته اونم باز به خاطر دخترم بود؛ در اصل خواب دخترم! من رفتم و عسلم پیش بابا لالا  کرد. وقتی رسیدم ناراحت تاخیرم بودم که تازه فهمیدم ،حداقل سه نفر دیگه هم وضعیتی دقیقا مشابه من دارن و این منجر شد به یک ساعت نشستن ...
6 مرداد 1393