گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

ننوی دوست داشتنی

1393/5/20 12:06
نویسنده : مامان گل نسا
181 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه صبح بود و روز تعطیل بابایی تصمیم گرفتیم بریم بازار و به خریدای عقب افتاده مون برسیم بقچه شما رو هم جمع کردیم وحدود ساعت 10 بردیم تحویلتون دادیم درخونه مامان جون.تا حدودای ساعت 2 کارمون طول کشید و ته دلم فقط  نگرون بودم که الان شما مامان و بابای بنده خدامو کچل کردی ولی همین که هیچ تلفنی بهمون نمیشد دل گرمم میکرد که همه چی آرومه.وقتی رسیدیم در خونه گوش تیز کردم تا ببینم صدای گریه ات میاد آخه تا قبل ازین نهایتا 5/1 ساعت اجازه میدادی بیرون بمونم و بعد ازون تا وارد کوچه میشدم صدای گریه ات قابل تشخیص بود ولی اونروز نه!صدا نمیومد!؟ زنگ که زدیم مامان جون اومد دم در که بیا تو یه ربعه نهار درست کردم.دخترت گرفته بودم به بازی و بابا هم معتقد بود گل نسا دیگه با ما به خونه برنمیگرده و همین جا میمونه.رفتم ببینم چه خبره که بعععععععععععله خانوم خانوما تو تخت شاهی شون لم داده بودن و با زنبور مورد علاقه شون داشتن تاب بازی میکردن. لبخند نثار من و پدرشون میکردن.با دیدن آغوشش هم باز شد با دیدن اون صحنه خدا رو شکر کردم که این بچه به خاطر شیرهم که شده به من وابسته است والا اون لبخند رضایت نشون میداد که پیش بینی باباجون درست درمیومد.البته باباجون و مامان جون ننو شو تکمیل کردن و آوردن تو خونه خودمون بستن یعنی پرتابله میتونیم همه جا ببریمش راحت هم نصب میشه اگه شرایط مهیا باشه یه چارچوب در و یه لوله گاز یا آب روبروش! دستشون درد نکنه کلی تو خوابوندن شما پیشرفتمون داده میدونی اون پست همه چیز راجع به خواب کودمان رو پاک میکنم چون واقعا غیر کاربردی بود و اقرار میکنم که الان با این ننو بهتر دارم جواب میگیرم. میدونین؟ بیقراری های شبانه گل نسای من از گرسنگی بود وعده های کمکیشو متنوع تر و بیشتر کردم تا حد زیادی حل شدواز دخترم هم معذرت میخوام که چند شب به توصیه های این مطالب مسخره تو کتابا وسایتا عمل کردم و اذیت شد.ببخش مامانی ناشیم دیگه.بچه اول یه عالمه خوبی داره این سختیا رم داره دیگه عسلم...از اصل مطلب دور نشیم دیروز کلی مهمون داشتیم همه خا له هامو دعوت کردم .آخه ما برای تولد گل نسا نشد مهمونی بگیریم یعنی داستان داشت یه روز سر فرصت میگم. منم از شش ماهه شدن دخترم استفاده کردم و خاله هامو دعوت کردم.مامانی از ظهر اومد خیلی خوش گذشت چون غذا هم از بیرون میومد کارمون راحت تر بود مامان و خاله و کلا همه مهمونا به من بچه دار خیلی کمک کردن دستشون درد نکنه.اما دختر من دلش درد میکرد هلو خورده بود.آخه شیطون بلا طوری به دهن همه نگاه میکنه و مسیر خوردنشونو دنبال میکنه که دلشون نمیاد شریکش نکنن تو خوردن!دلش شده بود مثل سنگو هیچ چیز آرومش نمیکرد.فقط جیغ میکشید آخرش دوبار بهش کولیکز دادم و دو قاشق چایخوری هم عرق رازیانه و یه مقدارم نبات عرق نعنا خوروندیم بهش،تا یه کم آروم شد دخترم.کلی دل همه ریش شد از گریه اش! بچم بیشتر از یک ساعت گریه کرد.اما خدا رو شکر درمونا افاقه کرد و حالش بهتر شد شبم از 12 تا اذان صبح و یه سره خوابید.شبت بخیر عزیزم..................

 

گل نسا خانم در حال لذت بردن از ننوی درست شده توسط مامان جون و بابا جون

 

عروسکا رو هم باباجون مجبور کرده برای شادی گل نسا خانم بالا پایین بپرن!

 

اینم زنبور دوست جون دخترم.آخرای ماه رمضون بابا مهدی حواسش نبود خواست گل نسا زود ساکت بشه زیاد کوکشو کشید کوکش در رفت.ولی بخاطر دخترمون که که زنبورشو بی آهنگ دوست نداشت با بابایی نشستیم دوتایی درستش کردیم.

پسندها (3)

نظرات (1)

مامانِ بهار
20 مرداد 93 16:03
آخیییییی عزیزم ... خوش به حالت .. حتما توی ننو خیلی بهت خوش میگذره ..آره ؟ اینام واسه خوشگل خانوم
مامان گل نسا
پاسخ
اره خیلی دوسش داره همین الانم تو اون خوابیده.خیلی از مشکلات خوابشو کم کرده.حتی وقتی بیدار میشه هم زود جیغ نمیزنه که برم بیرون بیارمش اگه سیر باشه میمونه بازی میکنه با خودش...