گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

تولد گل نسا و مامانش

دیشب تولدم بود .تولد مامان گل نسا خونه خاله سپیده بودیم.گل نسا از دیشب دیشب ساعت 12 که خوابیده بود همش دلش میخواست لالا کنه!مامان جون سعی میکرد با بازی بیدار نگهش داره؛نگو برامون برنامه دارن. اما ازونجایی که دختر ما استقلال رای داره کاری کرد که همه با کمال میل برای خوابوندنش پیش قدم شدن.تازه عزیز دلم که همیشه با گرمای هوا مشکل داشت دیشب خونه خاله سردش شده بود.(انصافا هم خیلی خنک بود)لباس گرمم براش نبرده بودم ولی حلش کردیم!انقد خوشم میاد با همه کوچولوییش با زبون بیزبونی حرفشو میزنه.یه مادر خوب و موفق به نطر من کسی که تو هر سنی زبون بچشو بفهمه چون بچه ها خیلی روشن حرف میزنن اما به زبون خودشون.پس از خدا میخوام که کمکم کنه همیشه بتونم زبون ...
15 تير 1393

قصه ها ی گل نسا خانوم خونه

من دیشب خونه ی مامان جون باباجون بودم . مامان هم بود ولی بابا نبود اون در مغازه بود. نمی دونم ساعت چند بود . فقط اینو می دونم که سریل دونگی تازه شروع شده بود.نه خیال کنی که من اونو می بینم؛ نه, مامان جون ازاون خوش میاد. خلاصه” دیدم که مامان به من خیلی توجه میکنه شیرم می ده پوشکم را عوض می کنه؛ نه غلط گفتم مامان جون پوشکمو عوض کرد یعدمامانم وقتی برای یه لحظه غیب شد مامان جون با من مشغول بازی شد و سعی می کرد به من یاد بده که چطور غلت بزنم منم دلم می خواست ولی نه اینکه من بچم زیاد بلد نیستم تا بالاخره به هر زور و بلا بود یه غلتی زدم مامان جون خیلی خوشحال شد و به عنوان پاداش غلتم , منو بلند کرد تا ببوسه وقتی منو تو بغلش گرقت ازسرشونش یه دف...
15 تير 1393

دخترم امروز پنج ماهه میشه...

ساعت یازده شب 13 بهمن خدا یه دختر کوچولوی ناز به ما داد که باباش اسمشو گذاشت گل نسا... حالا امروز گل نسا درست 5ماهه میشه و این اولین پست وبلاگشه. اولین روزی که فهمیدیم خدا میخواد یه کوچولوی دوست داشتنی بهمون بده کلی قند تودلمون آب شدخرداد پارسال بود همون موقع با بابا قرار گذاشتیم اگه نی نی دختر بابا بود بابا بگه اسم قشنگش چی باشه و اگه نی نی پسر بود مامان اسمشو انتخاب کنه.اینجوری این شد که گل نسا کوچولوی سه کیلو و صد گرمیه چهل و هشت سانتی ,خانم کوچولوی خونه ما شد.حالا این اولین پست وبلاگته و مامان و بابا و همه دورو بریا میخوان کلی خاطره های قشنگ قشنگ برات بنویسن البته یه دفتر قرمزم داریم که چیزایی که نشه تو جمع بگیم و برات اونجا مینویسیم....
13 تير 1393